گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: «متقاضی شده بودند تا خانهشان را در اختیار زوار امام رضا(ع) قرار بدهند. وقتی به سازمان تبلیغات مشهد مقدس مراجعه کردند، هیچ کس روحش هم خبر نداشت که زنِ خانواده، بیماری ام اس دارد و مردِ خانواده نابیناست! تنها چیزی که از آن زوج خوشبخت به چشم میآمد، ذوق و شوقِ خدمت بود. خانهشان در حاشیه مشهد بود. یک خانه کلنگی. خودشان هم تحت پوشش بهزیستی بودند! اما آنها اسم و آدرسشان را گفتند.
یک روز متولیان سازمان تبلیغات بیخبر برای بازدید و سرکشی به خانهشان مهمان شدند.
مرد خانواده که در را باز کرد، گل از گلش شکفت. آنها را با زائر اشتباه گرفت. منتظر یک اشاره بود تا جانش را فرش کند زیر پایشان. با التماس و صمیمت آنها را به داخل خانه دعوت کرد. مهربانیاش خجالت زدهشان کرد. اما وقتی گفتند: ما زائر نیستیم و برای بازدید به منزلتان آمدیم، حال عجیبی به مرد دست داد. با غمی که بر چهرهاش نشسته بود، گفت: «چرا دیر آمدید؟ ما آمادهایم هرچه داریم برای امام رضا بدهیم. حتی زندگی ناقابلمان را! »
آنها که تاکنون به سخت کوشی در سازمان تبلیغات معروف بودند و تمام وقت، انرژی و زندگیشان را برای زوار آقا امام رضا(ع) گذاشته بودند وسط، حالا در برابر مناعت طبع بالای این زن و شوهر کارشان را حقیر میدیدند. از آن خانه که برگشتند، دیگر آن آدم سابق نبودند. دلگرمتر شده بودند. اما از خودشان راضی نبودند. حالا میخواستند کاری کنند تا آب در دل زوار امام رضا تکان نخورد.